- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
مدح و ولادت پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
تا بر بسیـط سبز چمن پا گذاشته است چشمش بهار را به تماشا گذاشته است از بس که دست برده در آغوش آسمان پـا بر فـراز گـنـبد میـنـا گـذاشته است می بارد از طلوع نگـاهش تبار صبح خورشید را به سینۀ خود جا گذاشته است تا مثل کوه ریشه دواند به عمق خاک یک عمر سر به دامن صحرا گذاشته است دستی لطیف ساغـر سرشار عـشق را در هفت سین سفـرۀ دنیا گذاشته است نـوری(امین) نشسته به آغوش (آمنه) دریـا قـدم به دیـدۀ دریـا گـذاشته است نـوری که از تـبـلور رخـسار او دمید خورشید را به خانه دلها گذاشته است
: امتیاز
|
مدح پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
او را که جهان گمشده در حلقۀ میمش جبریل کند فخر که بودست ندیمش زانوزده پیشش ادب و مهر و کرامت تا درس بیامـوزند از خُـلق کریمش هر آیـنـۀ کـردست خـداونـد تـجـلـی در آینۀ خـنـده رحـمان و رحـیـمش شاید که شفاعت کند از مؤمن و کافر در روز جزا گستره لطف عـمیمش غرق است شکیبایی و محو است تساهل در ژرفی دریا صفتخوی حـلیمش زد خـاتـمه بر خـاتـم دیرین نـبـوت شقالـقـمـر از شعـشعه دُرِّ یـتـیـمش آن هـمت والا که جهانی نـتـوانست هرگز بفـریبد به متاع زر و سیمش همبال بهار است، که گل بشکفد از گل در باغ روانها، وزش نرم نسیمش تابندهتر از مهر، ببین شمسه نامش مهتاب غباری، که فشاندست گلیمش شاهد شده شعرم را، سوگند "لعمرک" آن مدح که فرموده خـداوند علیمش
: امتیاز
|
مدح و مناجات با پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم (صلوات)
زیـبا شده است گر که گـلزار حیات پیچـیـده اگر دوباره عـطـر حـسنات نیکوست در این مکتب زیبایی و نور تـسلیـم شدن به امـر حق با صلوات ************* از حـنجـرۀ خود نـغـمـاتی بفـرست از عـشق به یاسین جـلواتی بفرست مانند فـرشتـگـان عـرشی تا عـرش با حکـم یُصلـون صلـواتی بفـرست ************* تا مهر و ولا به سینهها دمساز است تـا بـاب عـنـایـت الـهــی بـاز اسـت از فرش به عرش وز ازل تا به ابد گـلبانگ محـمّدی طنین انـداز است
: امتیاز
|
مدح و مناجات با پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
شعر اگر از تو نگوید همه عصیان باشد زنـده در گـور غـزلهـای فـراوان بـاشد نظم افلاک سراسیمه به هم خواهد ریخت نکند زلف تو یک وقـت پـریـشان باشد سایـۀ ابـر پی تـوست دلـش را مـشکـن مگذار این همه خورشید هـراسان باشد مگر اعجاز جز این است که باران بهشت زادگـاهـش بـرهـوت عـربـسـتـان بـاشد چه نیازی ست به اعجاز، نگاهت کافی ست تا مسلـمان شود انـسان اگر انسان باشد فـکـر کن فـلـسـفـۀ خـلـقـت عـالـم تـنـها راز خـنـدیـدن یک کودک چـوپان باشد چه کسی جز تو چهـل مرتبه تنها مانده از تـحـیّـر دهـن غــار حــرا وا مــانـده عشق تا مرز جنون رفت در این شعر احمد نامت از وزن برون رفت در این شعر احمد شأن نام تو در این شعر و در این دفتر نیست ظرف و مظروف هم اندازۀ یکدیگر نیست از قـضا رد شدی و راه قـدر را بـستی رفتی آنـسوتر از اندیشه و در را بستی رفتی آنجا که به آن دست فلک هم نرسید و به گرد قـدمت بـال مـلـک هم نـرسید عرش از شوق تو جان داده کمی آهسته جـبـرئـیـل از نـفـس افـتاده کـمی آهسته پشت افلاک به تعظیم شکوهت خـم شد چـشـم تـو فــاتـح اقــلـیـم نـمـی دانم شـد آنچه نادیده کسی دیـدی و برگشتی باز سیب از باغ خـدا چیدی و برگشتی باز شاعر این سیب حکـایات فـراوان دارد چـتـر بردار که این رایحه بـاران دارد
: امتیاز
|
مدح پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
گـل نكند جلوه در جوار محمد رونق گل مى برد، عُذار محمد گل شود افسرده از خزان ولیكن نیست خزان از پىِ بهار محمد سایه نـدارد ولى تـمام خـلایـق سایه نـشیـنـند در جـوار محمد سایه ندارد ولى به عالم امكان سایه فكنده است، اقـتدار محمد سایه نمى ماند از فروغ جمالش هالۀ نور است در كـنار محمد شمس رخش همجوار زلف سیه فام آیت و الـلـیـل و النـهـار محـمد تا كه بماند اثر ز نكهت مویش خاك حسین است یادگار محمد تربت خوشبوى كربلاى معلاست یك اثر از موى مُشكبار محمد رایت فتحش به اهـتزاز درآمد دست خدا بود چون كه یار محمد من چه بگویم حسان به مدح و ثنایش بس بُوَدش مدحِ كردگار محمد
: امتیاز
|
مدح و ولادت پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
اى به ذكر روى تو، تسبیح گردان ماه و مهر وى به روز و شب جمالت را ثناخوان ماه و مهر با خـیالت رو به ذكر یا جـمیل آورده اند بیش ازین در آتش حسرت مسوزان ماه و مهر آسمان با صدهزاران دیده مى جوید تو را رونما، تا رونما آرد به دامان ماه و مهر در حجاب نور مستورى، ولى با این همه با نگاهى دل ز كف دادند آسان ماه و مهر از فروغ روى تو هفت آسمان روشن شده ست اى رخت را روز و شب آیینه گردان ماه و مهر چشمشان در خواب هم هرگز نبیند خواب را در رخ تو مات و حیرانند اینسان ماه و مهر مدّعا را با دو شاهد آسمان اثـبات كرد: از سحرخیزان و از شب زنده داران، ماه و مهر در گـذرگـاه تـجـلّـى اى فـروغ لایــزال با دو جلوه از تو شد اینسان فروزان ماه و مهر با تو رونق نیست بازار مه و خورشید را بِهْ كه تا نگشوده بربندند دكّان ماه و مهر رزقِ نور كهكشان ها در فروغ حُسن تست اى دو قرصِ نان تو را بر خوانِ احسان، ماه ومهر دورباش چشم بد را نیست حاجت، تا كه هست مجمره گردان فلك، اسپند ریزان ماه و مهر كهكشان در كهكشان گسترده طیف نور او ذرّه اویند در گردون فراوان ماه و مهر چون رُخش را گاه مه خوانند و، گاهى آفتاب زین شرف ساید سر خود را به كیوان ماه و مهر چشم من ماتِ جمال مصطفى بادا، كه هست اندرین آیینه سرگردان و حیران، ماه و مهر اى شبستان تجلّى از تو روشن همچو روز وى به یمن جلوه ات این گونه رخشان ماه و مهر كرده میلاد تو را با حضرت صادق قرین تا خدا امشب كند با هم نمایان ماه و مهر شایگان آورده، گنج شایگتانم آرزوست! اى به چرخِ جود تو رخشان هزاران ماه و مهر اى به درگاه جلالت چار اركان خاكبوس هفت اختر مشعل افروز و، دو دربان: ماه و مهر از سر «پروانه» خود سایۀ رحمت مگیر هست تا در سایه مهرت خرامان ماه و مهر
: امتیاز
|
مدح و ولادت پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
ای تـمام آفـریـنـش خـشـتی از ایـوان تو علم شرق و غرب عالم سطری از قرآن تو آسـمانـی ها زمـیـنـی ها همه مهـمـان تو گـل کند جـان مسیح از غنچۀ خـندان تو خـنـدۀ خـورشید ها از گـوهـر دنـدان تو عقل ها مبهوت تو مجـنون تو حیران تو آسمـانـی ها هـمه مـرهـون ارشـاد تـوأند دستـگـیـران جـهـان محـتاج امـداد توأند شهـریـاران بـندۀ سلـمان و مقـداد تـوأند چـار أمّ و هفـت أب در خطّ اولاد تـوأند انـبـیا یکـسر بـشیـر صبح میـلاد تـوأنـد نورها بر قـلـبـشان تابـیده از فـرقـان تو انبیا یک کاروان تو کـاروان سالارشان خوب رویان مشتری تو یوسف بازارشان خالق و خلقت درود حضرت تو کارشان کلّ انسان ها تویی تنها تویی غمخوارشان مسلمین در خواب غفلت خفته تو بیدارشان بی خـبر از دشمنـان عـترت و قـرآن تو تو سراپـا جـانِ جـانِ امّـتی امّت چو تن تن شود بی تاب اگر یک لحظه جان بیند مَحن با اهانت بر تو، امت شد چو بحری موج زن در خروش آمد بسی پیر و جوان و مرد و زن رهـروان تو سـزد مانـنـد چـوپـان قَـرَن بکـشند دندانشان، چون بشکـند دندان تو ای که کرده ذات معبودت حبیب خود خطاب ای فروغت جلوه گر چون مهر از ابر حجاب گر جسارت کرد بر تو ابلهی حیف از جواب تو به وسعت فوق اقیانوس و او کم از سراب با صدای سگ نگـردد کم فـروغ آفـتاب می درخـشد تا قـیامت نـور بی پایـان تو از فروغ رحمتت لبریز ظرف عالم است چون تو قامت بر فرازی قامت گردون خم است لـیـلـۀ مـیـلاد تـو عـیـد کـمـال آدم اسـت خاصه در سالی که آن سال رسول اعظم است پایۀ توحید تو همچون کتاب محکم است ثبت گـشتـه بر جـبـین آسمان عـنوان تو چارده قرن است دنیا محو عدل و داد توست آه مظلومان عالم بانگی از فریاد توست بـردگی محکـوم تو آزادگـی آزاد توست تا خـدایـیّ خـدا مُـلـک خـدا آبـاد تـوست هفتهها و روزها و لحظهها میلاد توست بسکه جوشد گوهر علم از یم عرفان تو تو بجای سیم و زر احسان و عدل اندوختی تو نگـاه مرحمت حتی به دشمن دوختی تو برای خلق همچون شمع سوزان سوختی تو ز حکمت در دل انسان چراغ افروختی تو به جای اِضرب، اِقرأ بر بشر آموختی می درخـشد عَلَّـمَ الـقـرآن به الرّحـمن تو آمـدی ای تا ابـد در سیـنه ها نـور، آمدی آمدی ای موسی برگشته از طور، آمدی آمدی ای رایتـت پیوسته منصور، آمدی آمدی ای ملک هستی از تو معمور، آمدی آمدی ای چشم بد از عارضت دور، آمدی خنده کن ای صبح مشتاقان لب خندان تو کیست تا مثل تو سلمان و ابـوذر پرورد کیست تا مرد دو عالم همچو حیدر پرورد کیست تا در بوستان وحی، کوثر پرورد کیست تا چون لؤلؤ و مرجان دو گوهر پرورد یا چو زینب دختری در حدّ مادر پرورد ای امـیـرالـمـؤمنـیـن پـروردۀ دامـان تو حکمت از اسلام ناب توست جاری بیشتر دانش از حکم و کتاب توست ساری بیشتر سرفرازان را به کویت خاکساری بیشتر از تو می خواهند جن و انس یاری بیشتر آنـچـه کــل انـبـیـا دارنـد داری بـیـشـتـر ای نـبـیـیّـن میـهـمـان سـفـرۀ احـسان تو عترت و قرآن تو دو مشعل تابان ماست دو سپهر معـرفت دو کـفّۀ میزان ماست کلّ دین ما همانا عـترت و قـرآن ماست حفظ این دو با تو از روز ازل پیمان ماست پیروی زین دو امانت عزت و ایمان ماست کیست میثم مدح خوان عترت و قرآن تو
: امتیاز
|
مدح و مناجات با پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
لطافت موج میزد در صدایت كه دل بُرد از خـدا هم ربنایت خـدا خـلـقـت نمود و عاشـقـانه دمی زُل زد به برق چشم هایت دو دستت تا به سمت عرش میرفت ملك میریخت روی دستهایت از آن روزی كه بالت را گشودی كـرامت میچـكیـد از بالهـایت مـبـادا تـا شـود آزرده از خـاك فرشته فـرش میشد زیر پایت شب معراج دیدی با دو چشمت كه اوج عـرش بـوده ابـتـدایـت اگر چـه ذرهام یا كـمتـر از آن تو را میخـواهـم آقا بینهـایت خودت فـرمـودهای بابای مایی تـمـام هـسـتـیام بـابـا فــدایـت الـهـی من مـریـد مـصـطـفـایـم كه چون با مصطفـایم با خدایم تو را با عشق یك جا آفـریدنـد بــرای خــاطـر مـا آفــریــدنـد خـدا را آیـنـه هـسـتـی، زلالـی تو را هـمـرنگ دریا آفـریـدند برای این كه بـر عـالـم بـتـابی در اوج آســمـان هــا آفـریـدنـد هزاران سال قـبل از خلـق آدم و قـبل از خـلـق حوا آفـریـدنـد تو اول بـودی و آخـر رسیـدی تو را مـنـجـیِّ دنـیــا آفـریـدنـد خـدا را شكر در راه تو هستیم تـو را پـیـغـمـبـر مـا آفـریـدنـد خدا میخواست زهـرایی بیاید تـو را بـابـای زهـرا آفـریـدنـد الـهـی من مـریـد مـصـطـفـایـم كه چون با مصطفـایم با خدایم نـفـس هـایـت خـدایـی بـود آقـا كــلامـت دلــربــایـی بــود آقـا شـبــیـه انــبــیـا و اولــیــایــش خـدا هـم مـصـطـفـایـی بود آقا دل تو سبزه زار مهربانی است تـو كـارت دلـربــایـی بـود آقـا برای این شد اصلاً گنبدت سبز و گـرنـه كه طـلایـی بـود آقــا تو میبخشیدی و فرقی نمیكرد گــدای تـو كــجـایـی بــود آقــا نـشیـنـد گـیـوههـایت تا برویش زمیـن، كـارش گـدایـی بود آقا حسین، از لعل لب هایت مكیده اگـر كـه كــربــلایـی بـود آقــا الـهـی من مـریـد مـصـطـفـایـم كه چون با مصطفـایم با خدایم
: امتیاز
|
مدح پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
مـاه فـرو مـانـد از جـمـال محـمد سـرو نـبـاشـد به اعـتـدال مـحـمد قدر فلک را کمال و منزلتی نیست در نـظـر قـدر بـا کـمـال مـحـمـد وعـدهٔ دیـدار هر کسی به قـیامت لـیـلـهٔ اسـری شب وصـال محـمد آدم و نوح و خلیل و موسی و عیسی آمـده مجـمـوع در ظـلال محـمـد عرصهٔ گیتی مجال همت او نیست روز قـیـامـت نـگـر مجـال محمد وآن همه پیرایه بسته جنت فردوس بو که قـبـولـش کـنـد بـلال محمد همچو زمین خواهد آسمان که بیفتد تا بـدهـد بـوسـه بر نـعـال محـمد شمس و قمر در زمین حشر نتابند نـور نـتـابـد مـگـر جـمـال محـمد شـاید اگـر آفـتـاب و مـاه نـتـابـنـد پیش دو ابروی چون هلال محمد چشم مرا تا به خواب دید جمالش خواب نمیگـیـرد از خـیال محمد سعدی اگر عاشقی کنی و جوانی عشق محمد بس است و آل محمد
: امتیاز
|
مدح و مناجات با پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
ای منـتـهـای خـلـقـتِ عـالـم، از ابتدا مــنــظـورِ آفــریــنـشِ آدم، از ابــتـدا تنهـا تویی که مقـصدِ غـاییّ خـلـقـتی بـر پـا از بـرایِ تـو عـالـم، از ابـتــدا بی خـلـقـتِ تو خـتـم نمی شد پیـمبری ای بر پیـمـبـران همه، خـاتـم از ابتدا از انبیاء که رفت به معراج، غیرِ تو؟ ای در حریمِ دوست تو محرم، از ابتدا اسم تو اعظم است و همان اسم اعظم است ای اسـم اعـظـم تو، معـظّـم، از ابـتدا وقتی سروش، نامِ تو را مژده خواست داد شکـرانه گـشتـه بود فـراهـم، از ابتدا آن مژده تا رسید به کسری، ز هم شکافت کاخی که بود آن همه محکم، از ابتدا انگـار انتظار تو را می کـشید و بس سـلـمـان تـبـارِ مملکـتِ جـم، از ابتدا هر جا لوای نام توأش زیر پَر گرفت گـوئی که خود نداشته پرچـم، از ابتدا باطل به جز شکست، علاجی دگر نداشت پـیـروزی تـو بـود مـسـلّـم، از ابـتـدا قصری کجا و مدح چو تو خاتمی کجا!؟ بی جا در این مقال، زدم دم، از ابتدا
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ حضرت زهرا سلام الله علیها
حـتی بهـشت بی تو معطـر نمیشود خورشید و ماه بی تو منوّر نمیشود بی بی! اگر که روز قـیامت نیـامدی این را بدان بدون تو محشر نمیشود عـالـم اگـر بـرای دل من دعا کـنـند قـطعـاً دعـای ویـژه مـادر نـمیشود کوثر تویی و شیر خدا ساقی شماست حتی عـلی بدون تو حـیـدر نمیشود این در کتاب شیعه و سنی نوشته است بی خود مقام فـاطمه کـوثر نمیشود صدها هزار ضربه شمشیر و تیر و سنگ با ضرب دست کوچه برابر نمیشود آثار سوختن پس در جای زخم میخ با کار خانه فـاطـمه بهـتـر نمیشود بدتر از این همه به خدا زخم بستر است این تن دگر برای تو پیکر نمیشود
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ حضرت زهرا سلام الله علیها
در غـیـبت کـبراست بانو مـدفـن تو جـانـم فـدای مـخـفــیـانـه رفـتـن تـو از ماجـرای سیـب، ای بـاغ بهـشتی بـوی خـدا مـیآیـد از پـیـراهـن تـو جـبـریل میآیـد برای دست بـوسـی هر روز وقـت آسـیا چـرخـانـدن تو رنگت اگر مانند گلهای بنفشه است این هم بود یک جلوهای از گلشن تو سر تا به پای جا نمازت لاله خیز است آلالـه مـیریـزد مـگـر از دامـن تـو
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ حضرت زهرا سلام الله علیها
افضل الاعمال من گریه برای فاطمه است برکت این زندگی از روضههای فاطمه است درس توحیدم بُوَد زهرا شناسی، زین سبب میپرستم آن خدایی که خدای فاطمه است منکر این روضهها! بشنو که گفته رهبرم روزی یکسالِ کشور در عزای فاطمه است چشم دل وا کردم و دیـدم که قـرآنِ خـدا آیههایش یک به یک مدح و ثنای فاطمه است هیچ کس با پای خود در مجلس روضه نرفت هرکجا روضه بوَد، مهمانسرای فاطمه است گرچه باشد قـبـر او بین قـلـوب شیعـیان عالم امکان ولی دولتـسرای فاطمه است خـلـقـت جـنّـت برای شـیعـۀ حـیـدر بُـود نار، جای منکرین بی حیای فاطمه است بین قـبرم دو ملک تا سیـنهام را بو کنند پیش خود گویند:«به به، این گدای فاطمه است» روز محشر سینه زن هایش شفاعت میکنند این شفاعت برکتِ شال عزای فاطمه است نیست ذکری برتر از ذکر شریف فاطمه افضل الاعمال من گریه برای فاطمه است
: امتیاز
|
مدح و مناجات با حضرت زهرا سلام الله علیها
شأن دستی که دخیل است به کوثر بالاست دستِ این دستِ به دامن شده محشر بالاست سوختن، آب شدن، بی کس و بی یار شدن سختی عشق همینست رهش سربالاست آنچـه سـاقـیِّ ازل داد هـمـان مـی نـوشـم رتبـۀ مـستی ما از تـب سـاغـر بـالاست هر که خاک قدمت شد شرفـش بخشیدند تا قیامت به همین مرتبه این سر بالاست مـا فـقـط زیــر پَــرِ پـرچـمـتـان آرامـیـم حس وابـستگی طـفـل به مـادر بـالاست هرچه دارند به خانه، به گدا می بخـشنـد خب طبیعی ست شلـوغی دم در بالاست قـبـل تو نـنگِ عـرب، داشتـن دخـتر بود بعـد تـو مـیـل به آوردن دخـتـر بـالاست عالمی گفت که این خطبه تمام دین است لطف زهراست فقط شیعه سرش گر بالاست هــمـۀ زنــدگـیات را بـه امـامـت دادی از زمین خوردن تو پرچم حیدر بالاست
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ حضرت زهرا سلام الله علیها
اعطای حق به ختم رسل چیست؟ کوثر است کـوثر وجود اقـدس زهـرای اطهـراست زهـرا یـگـانـه لـیـلـۀ قـدری کـه قـدر او مخفی چو عـلم غیب خـداوند اکبر است زهرا که نقطه نقطه به دست و جبین او آثـار بـوسـه هـای مــدام پــیـمـبـر اسـت زهرا که کفو نفس رسول خدا علی است زهرا که حیدر است چو او،او چو حیدر است زهرا که قدر و عزت و جاه و جلال او از صد هـزار مریم عُـذرا فـراتـر است انسیه ای که از ملک و حور و جنّ و انس هرکس که نیست خاک درش خاک بر سر است ممـدوحه ای که ذات خـداوند ذوالجـلال او را به مصحف نبوی مدح گستر است زهـرا عـلیـمه، طاهـره، زهـره، محـدثـه زهـرا همان بـتول، بـتـول مطهـر است بر مادرش سلام که حق گویـدش سـلام بر شوهرش درود که ساقی کوثر است این است آن گـلـی که گـلابـش ائـمه انـد این است آن سپهر که ساداتش اختر است ایـن مــادر است مــادر کـل پـیـمــبـران این دختر است، دختر اسلام پرور است در دامن خـدیـجـه رسـول مجـسّـم است در بـوسۀ رسول بهـشـت مـصـوّر است بر روی او نـگـاه عــلـی مـوج می زنـد از بـوی او مـشـام محـمـد معـطـر است آئـیــنــۀ تــمــام نــمــای خــداســت ایـن خود بر هـزار نام خـداوند مظهـر است در حـشـر؛ آفـتـاب شـود سـایـۀ بـهـشت بر هر کسی که سایۀ زهراش بر سر است قبرش دل عـلی و دل شیعـۀ عـلی است کی گفته در میانۀ محراب و منـبر است دست نـبی گـرفت شب دفـنـش از عـلـی یـعـنی که این امـانـت خـلّاق داور است بـالله قـسم! کـبـودی آن یـاس مـصطـفـی بـا سـرخـی عُـذار مـحـمـد بـرابـر است آن تـازیـانـه را بـه رســول خــدا زدنــد کو را روان پـاک محـمد به پیکـر است با آنکه کوه جرم و گناهش بود به دوش میثم هماره چشم امیدش به این در است
: امتیاز
|
مدح و مناجات با حضرت زهرا سلام الله علیها
رو کرد خدا قـدرت پنهانی خود را تا خلق کـند حوری انسانی خود را ابـلیـس بهـشتـی بشـود گـر بگـذارد بر خاک قدم های تو پیشانی خود را هفتاد یهودی نه، که سلمان و ابوذر مدیـون تو هستند مسلـمانی خود را در بند غمت هر که اسیر است عزیز است آزاد مکـن یـوسف زنـدانی خود را چون مور اگر ریزه خور خوان تو باشیم یک روز بـبـیـنـیم سلیمانی خود را ترسی ز اجل نیست به این شرط که باشیم در روضۀ تو لحظه پایانی خود را دل را به منـای غـم تو ذبح نـمودیم از یاد مبر این همه قربانی خود را
: امتیاز
|
مدح حضرت زهرا سلام الله علیها
فیض روح القـدسِ عـالـم معـنا زهـرا تا به معراج کشانده ست نبى را زهرا مصطفى خواسته اش خواستن فاطمه بود رفت معـراج که آخر بـرسد تا زهـرا بـه زمـیـن آمـدنـش آمـدن سـاده نـبـود دست بر سینه نبى گفت: بفـرما زهرا سـر آوردن این سـوره کـوتـاه چـقـدر گفت جبریل: على، گفت نبى: یا زهرا اینکه حق با على است، اینکه على با حق است معنى هر دو اش این است: على با زهرا قرب آن است که در سجده به زهرا برسند سر سجاده رسیده ست به زهرا، زهرا یک على داشت خدا، فاطمه هم داشت یکى بـخـدا نـیـست کسى فـاطـمه الا زهـرا مرتضی مثل نبی بوسه به دستش میزد حجـت الله عـلـی، حجّـت اعـلا زهـرا من ز طیف عـرفـاى نجـفـى هستم که ذکرم امروز بود فـاطمه، فـردا زهرا کار و بار دل ما پیـش خـدا می گـیرد سـر و کـار دل ما بـاشد اگـر با زهرا قـبر ما سوخـتهها جـنت ما خواهد شد بـنـویـسـنـد اگـر بر لـحـد ما " زهــرا
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ حضرت زهرا سلام الله علیها
یقینا در محبّت هیچ کس مادر نخواهد شد و بی شک مادری صدیقۀ اطهر نخواهد شد کسی را با تو یارای تقابل نیست مادر جان تمام سورهها یک آیه از کوثر نخواهد شد غبار چادرت پیغمبری از جنس آیینه است هرآنکس با تو ایمان آورد کافر نخواهد شد قیامت چیست غیر جلوۀ زهرایی زهرا بدون مادر ما تا ابـد محـشر نخواهد شد دعا کن مادرم گاهی برای خود پس از مردم مگو با من که احوالت از این بهتر نخواهد شد هم از مسمار معلوم است هم از دودۀ دیوار یقین دارم در این خانه دیگر در نخواهد شد
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ حضرت زهرا سلام الله علیها
دارد دل و دین میبرد از شهر شمیمی افـتـاده نـخ چـادر او دست نـسیـمی تسبیح دلم پاره شد آن دم که شنـیدم با دست خودش داده اناری به یتیمی حتی اثر وضعـی تـسبـیح و دعا را بخشیده به همسایه، چه قرآن کریمی در خانۀ زهرا همه معـراج نـشیـنند آنجا که به جز چادر او نیست گلیمی ای کاش در این بیت بسوزم که شنیدم میسوخت حریم دل مولا چه حریمی آتش مزن آتش در و دیوار دلش را جز فاطمه در قلب علی نیست مقیمی حـالا نکـنـد پـنجـره را وا بگـذاریم پرپر شود آن لالۀ زخمی به نسیمی
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ حضرت زهرا سلام الله علیها
در چـشمهـای تو خـدا را دیـد مولا با تو به خود بر خلق میبالـید مولا در خانهای که خشت خشتش از بهشت است بـوی خـدا را از تو میبـوئـید مولا از چشمۀ فیض شما ای کـوثـر ناب هر روز جام عـشق مینوشید مولا با اشکهایت اشک او میشد سرازیر با خـنـدههایت زود میخـنـدید مولا آن روز وقتی پشت در رفتی ندیدی از غیرتش بر خویش میپیچید مولا پشت خدا خم شد ز بار غصه وقتی از درد بـازوی تو میلـرزیـد مـولا جبریل با خیل ملائک روضه خوانت وقـتی به قـبر تو لحـد میچـید مولا وقتی که سر میکرد زینب چادرت را او را میـان گـریه میبـوسیـد مـولا امروز بر خاک مزارت اشک مهدی ست دیـروز بر قـبـر تو مـینـالـیـد مولا
: امتیاز
|
مدح و مناجات با حضرت زهرا سلام الله علیها
گـندم از دستۀ دستـاس تو برکـت دارد دستِ لطف تو به هر چیز محبّت دارد بی وضو دست به نام تو زدن جایز نیست نام تو عصمت محض است قداست دارد سائل آمد در این خانه و حـاتم برگشت در کـرم حضرت صدیـقه قـیامت دارد تـو به نُـه سالـگـیـت اُمِّ ابـیـهـا شـده ای حـرف ما نیست بگـویـیم، روایت دارد ماجـرای ورم پـای تـو در وقـت نـماز مـتــواتــر شـده از بـس سـنـدیّـت دارد روز محشر همه بر پا و تو بر ناقه سوار تا بـدانـنـد هـمه فـاطـمـه حُـرمـت دارد خوش بحالش که کنیزی شما را میکرد واقعـاً فـضّه چـه انـدازه سـعـادت دارد بُرد با ماست که مأنوس به زهرا شده ایم خاک بـوسیِّ درش حکـم عـبادت دارد گریۀ روز و شبت تـاب ز مَـردم بُـرده از تو بی بی در و همسایه شکایت دارد دل از غـصـه کـبـاب تو مـرا آتـش زد بیت الاخـزان خـراب تو مرا آتـش زد
: امتیاز
|